امیرعلی محمد زاده


نویسنده


کتاب اکسیژن 

امیر علی محمد زاده


از زبان امیرعلی  محمد زاده:

    به نام او!
     امیرعلی محمدزاده هستم، 
    دانش آموخته ی بازیگری و کارگرانی تئاتر، 
    مدرس و مشاور توسعه فردی ، خودباوری و هدف گذینی،
     عاشق پرواز بر فراز آسمان ها، عاشق ایران و خانواده ام،
     عاشق صلح و دوستی، عاشق کمک کردن به رشد خودم و دیگران و عاشق تفکر
    .




     




    امیرعلی محمد زاده

      "راهکارهایی عملی برای عبور از بن بست های زندگی"

    همه ی ما بازیگران زندگی خود هستیم و داریم نقش خودمون رو ایفا می کنیم. زمان هایی هست که در صحنه ی زندگی به بن بست می رسیم و دیگه نمی تونیم نقشمون رو به خوبی ایفا کنیم. امیرعلی یکی از افراد بیشماری ست که مشغول تمرین زندگی خود است ومیخواهد به موفقیت برسد. این احساس را دارد که نمی داند چه می کند و چه می خواهد. غیرمنصفانه به نظر می رسد که این قدر گیر افتاده باشد, زیرااو همه ی تلاشش رو می کنه و آرزوهایش را مشخص کرده, او باهوش , سخت کوش و با استعداد است. پس چرا همچین احساس بدی دارد؟ در واقع امیرعلی هر چه قدرتلاش کند تا صادقانه نقشش را بازی کند, هر چه بیشتر دست و پا بزند تا حرف و عملش یکی باشد, بیشتر خشکش می زند. پس سارا چه می تواند بکند تا خود را از این هچل بیرون بکشد.

    اگر از امیرعلی  بپرسید که دیروز چه کرده, احتمالا پاسخ خواهد داد: "بیدار شدم, دندان هایم را مسواک زدم, قهوه درست کردم..." و غیره. به محض این که اوشروع می کند تا به پرسشتان پاسخ دهد, احتمالا چشم هایش مستقیما به شما دوخته خواهد شد. هر چند نگاهش در تلاش برای مجسم ساختن حوادث روز گذشته منحرف خواهد شد. اما چشم ها هرگز تمرکز خود را روی یک چیز از دست نخواهند داد. امیرعلی  یا به شما و یا به چیزی دیگر, مثلا فنجان قهوه ای که نوشیده, نگاه می کند. او به چیزی واقعی و یا خیالی نگاه می کند.اما در هر حال همواره به چیزی نگاه می کند. ذهنِ هوشیار همواره در معیت این"چیزی" است. در حالی که او به دنبال یک خاطره می گردد:"رفتم سر کار, یک نامه نوشتم" چشم هایش همچنان روی نقاطی واقع در بیرون متمرکز و باز متمرکز می شود. اگرچه عقل سلیم پافشاری می کند که همه ی خاطرات او باید درون ذهنش باشند, او همچنان برای به یادآوری آن ها باید به بیرون سرش نگاه کند. هر آن چه در دنیای بیرونی می بینیم ساخته ی ذهن ماست. اما گاهی اوقات دیدن چیزها به این سادگی ها هم نیست, خصوصا زمانی که تاریک باشد. ما چطور می توانیم تیرگی ها را روشن کنیم؟ در حقیقت چیزی به اسم تاریکی وجود ندارد؛ مسئله فقط سر نبود نور است. اما چه چیزی توانسته بر دید من سایه بیندازد؟ یک راهنما وجود دارد. من آن را هدف می نامم. امیرعلی چشم هایش همچنان در جاهای مختلف به دنبال خاطره های گریزان می گردد. چیزی که به شکل یک حرکت چشم معمولی به نظر می آید در اصل عبارت است از یک کشف، متروک سازی و انتخاب مجدد بسیاری از نکته ها. این نکته اولین قانون از قوانین شش گانه ی هدف را به وجود می آورد:

    1- همیشه هدفی در کار است

    شما هرگز نمی دانید چه می کنید تا این که بفهمید برای چه، آن کار را انجام می دهید. برای امیرعلی، همه ی " انجام دادن ها" باید برای چیزی صورت بگیرد. امیرعلی بدون هدف هیچ کاری نمی تواند بکند. هدف می تواند واقعی و یا خیالی، طبیعی یا انتزاعی باشد، اما اولین قانون شکست ناپذیر این است که در همه ی زمان ها و بی هیچ استثنایی باید و باید یک هدف وجود داشته باشد.

    2- هدف همیشه در بیرون و در یک فاصله ی قابل سنجش قرار دارد

    چه می شود اگر به نظر برسد که هدف درون مغز جا گرفته باشد، مثلا زمانی که دردی عمیق را در سرمان احساس می کنیم؟ چطور می شود این را در جایی بیرون از سر یافت؟ هر دردی هم داشته باشیم، هر قدر هم که این زجر کشیدن درونی باشد، همواره تفاوتی میان بیمار و درد وجود خواهد داشت. هرچه یک میگرن شدیدتر باشد، بیشتر به نظر می رسد که تنها دو موجود در جهان وجود دارند، درد و دردمند.

    3-هدف پیش از آن که به آن نیاز پیدا کنید، وجود دارد

    اگر بروید و از سارا بپرسید که دوست دارد جشن تولد سال دیگرش را چطور برگزار کند، اتفاق جالبی می افتد. چشم هایش همچنان به اطراف خیره خواهد شد تا سعی کند چیزی را کشف کند، به عبارت دیگر چیزی را که او دوست دارد سال دیگر انجام دهد. و این نکته قابل تاملی است که"اکتشاف" همواره بیشتر از" اختراع" به ما کمک می کند.


    4- هدف همیشه خاص است

    یک هدف نمی تواند کلی و تعمیم پذیر باشد. هدف همیشه خاص است. امیرعلی  اگر بر اثر اتفاقی مجروح شده باشد برای زنده ماندن تقلا می کند، تصویر خیلی مشخصی از لحظه ی بعدی حیاتی که نیازمند آن است دارد. او برای یک تعمیم و کلیت پذیری مبارزه نمی کند.

    5- هدف همواره در حال دگرگونی است

    امیرعلی  با دیدن تغییر اهدافش کار دشواری در پیش دارد. آیا او را در آغوش می گیرد؟ ازش فرار می کند؟ انکارش می کند؟ مسخره اش می کند؟ یا التیامش می بخشد؟

    تمام اهداف یکسان نمی مانند و مدام دست خوش تغییر می گردند. دیدن تغییر شکل هدف، امیرعلی را در ایفای نقش زندگی خود آزاد می سازد.

    6- هدف همواره کنشگر است

    هدف نه تنها دائماً در حال تغییر است، بلکه همیشه کاری انجام می دهد. و هر آن چه هدف انجام می دهد باید - توسط من – تغییر داده شود.

    هدف کنشگر، انرژی را بیرون از ما قرار می دهد تا بتوانیم آن را مهار کرده، به آن واکنش نشان دهیم و از آن حیات بگیریم؛ هدف تبدیل به یک باتری بیرونی می شود.

    بنابراین، به جای این که همیشه به این فکر کنیم که: "من چه کار می کنم؟" مفیدتر آن است که بپرسیم:"هدف چه کار می کند؟" و یا حتی بهتر این که:"هدف مرا به چه کاری واداشته؟"

    هر چه امیرعلی بتواند انرژی بیشتری را در هدف بیابد، آزادی اش بیشتر می شود. از سوی دیگر، دزدیدن انرژی از هدف، حقیقتاً او را فلج می کند. اگر امیرعلی تلاش کند تا قدرت را از هدف ستانده و آن را درون خود نگه دارد، حرکتش در زندگی مسدود می شود.

    امیرعلی محمدزاده

    مدرس/بازیگر/کارگردان/توسعه فردی











     

    راههای ارتباطی با امیر محمد زاده